در سالهایی كه معلمی میكردهام، اغلب به دنبال پیداكردن جواب این سؤال بودهام: «چطور میتوانم فرایند یادگیری را طوری طراحی كنم كه بچهها از آن لذت ببرند؟» در این سالها همواره به كسانی كه مطالعه یا تجربهای در این زمینه داشتهاند، مراجعه كرده و كوشیدهام یاد بگیرم. در اینجا چند تجربه زیســته را برایتان مینویســم؛ به این امید كه این سطرها، نشاط و لذت یادگیری را به كلاسی ببرد و بعد از فعالیت، صدای شادی بچهها را از همینجا، از پشت برگههای همین مجله بشنوم.
درســت قبل از زنگ تفریح به بچهها گفتم: «دوست دارم با هــم ریاضی با طعم بازی را تجربه كنیــم. در هفته، یک زنگ تفریــح را میخواهیم براي این تجربــه بگذاریم ولی بقیهاش هیجانانگیزتر از آن است كه بشود گفت. براي همین، برگهای روی تابلو اعلانــات میزنم و جای خالی برای چهار گروه چهار نفره مشــخص میكنم. در این دوره، فقــط 16 نفر میتوانند شــركتكنند.لطفاً هركس علاقهمند اســت برود و فرم را پركند. قرارمان هفته بعد همین زنگ تفریح». بعد هم برگه را به مسئول پایه دادم و رفتم. فردا از مدرسه با من تماس گرفتند كه برگهای كه به تابلو زده بودید، پاره شده است. بچهها هجوم آوردهاند براي پر كردن فرم و حالا دیگر فرم نداریم. شروع خوبی بود؛ ریاضی سخت به ریاضی شیرین زنگ تفریح تبدیل میشد. شاید هم نه؛ این، آن نمیشد ولی دریچهای بود برای درک لذت یادگیری. از بچهها خواســتم خودشان در چند گروه قرار بگیرند. ما هم قرعهكشــی كردیم و برای سه هفته، گروههای شركتكننده را معلوم كردیم. اینطوری دل همه قرص شد كه بالاخره نوبتشان میشود!
-
چند مشت برنج
زنگ تفریح است و بچهها یک هفتهای هست كه منتظرند تا اولین میز تخمین را تجربه كنند. هر گروه ســه نفره پشت میزها ایســتادهاند و منتظر شروع بازی هستند. بقیه هم پشــت طنابی كه دور تا دور محل كارمان كشیدهایم، سنگر را حفظ كردهاند. وســایل لازم روی هر میز: یك كاســه متوسط پر از برنج، كاسهای خالی، كاغذ A4 لمینت شــده، ماژیک تخته سفید (وایت برد) بچهها دقت كنیــد: مادرتان جایی كار داشــته و به شما ســپرده است كه براي شــام، پلو بپزید. خب، شما هم میدانید كه باید ســه پیمانه برنج را بشــویید و خیس كنیــد و بریزید توي پلوپز. منتها مسئله این است كه هرچه خانه را زیرو رو كردهاید، پیمانه را پیدا نكردهاید. حالا شما هستید و مشــتتان و باید تخمین بزنید كه چند مشت برنج، كار سه پیمانه را انجام ميدهد. بچهها دست بهكار شدند و ساعت شنی ســه دقیقهای هم واژگون شــد تا زمان را خودشــان ثبت كنند. بایــد به تعداد مشــتهای مورد نظرشان، از كاسه پر از برنج به كاســه خالی، بریزند. بعد از سه دقیقه، باید روی كاغذشــان- كه حالا از آن بهعنوان وایتبرد استفاده ميكنند – بنویسند كه چند مشت برنج برداشتهاند. شنهای ساعت شنی تمام شد و همه تخته سفیدها را بالا گرفتند. هر گروه با ماژیک، تخمین خــودش را بزرگ روی تخته ســفید نوشــته بود. تخمینها را روی تخته سفید بزرگی كه جلوی همه گروهها بود، ثبت كردیم. حالا به ترتیب به ســراغ هر گروه رفتیــم و پیمانه را به آنهــا دادیم تا تخمین خود را بررســي كنند. همه با هم ميشمردیم: 1، 2، … . تا 10 پیمانه هم شمردیم و كلی خندیدیم. بعید میدانم بعد از آن روز، بچهها دیگر وسیله اندازهگیری خداداديشان، یعنی اندازه مشتهایشان را فراموش كنند.
-
آ مثل آواز قصه شد آغاز
وسایل لازم روی هر میز: كاغذ A4 لمینت شده، ماژیک وایتبرد این بار میخواهیم، زمان را تخمین بزنیم. براي شــما موسیقی تیتراژ سریال مدرسه موشها را پخش میكنیم. شما باید حدس بزنید چند ثانیه است. در حین پخش صدا، بعضیها انگشتهاشــان را در گوششــان گذاشــتند تا خوب متمركز شــوند. بعد از اتمام آهنگ، هر گروه تخمین خود را روی وایتبرد نوشــت و بــالا گرفت. بامزه بود؛ از 20ثانیه تا 3 دقیقه داشتیم!
-
خانم مدیر چند کیلوگرم است؟
وســایل لازم روي هر میز: كاغذ A4 لمینت شده، ماژیک تخته سفید میخواهیم با هم حدس بزنیم كه خانم مدیرمان چند كیلو هســتند. نه فقط خانم مدیر بلكه همۀ ما به صف میایســتیم و شما با دیدن ما تخمین بزنید كه هر كداممان چند كیلو هستیم. ســاعت شني 3 دقیقهای شروع به كار كرد. بچهها مشغول شدند و تخمینهایشان را یكی یكی روی تخته سفید خود نوشتند. بعد از اتمام زمان، تخته ســفید را بالا گرفتند و نتایج متفاوت زیادی گرفتیــم. مثلا وزن خانم مدیــر از 50 كیلو تا 100 كیلو تخمین زده شــده بود. بعد، وزنه را وسط گذاشتیم و از تك تك خانمها خواستیم روی آن بروند. بچهها درستی حدسهایشان را بررسی كردند و تا عصر میخندیدند.
-
این آش به چند نفر میرسد؟
وســایل لازم روی هر میز: كاغذ A4 لمینت شده، ماژیک تخته سفید در دهه اول ماه محرم، صبح بعد از زیارت عاشــورا، آش نذری داشتیم. دیگ بزرگ آش را گذاشتیم وسط: «بچهها این كاسهها را ميبینید. ميخواهیم توی این كاسهها آش بدهیم. تخمین بزنید كه به چند نفر آش میرسد.» بچهها تخمینهایشان را نوشتند و روی تخته سفید بالا بردند. بعد، با هم ایستادیم سر دیگ و كاسهها را پر كردیم و با صداي بلند شمردیم. تخمین زدنهایمان بهتر شده بود و نسبت به اندازههای اطرافمان حســاستر شــده بودیم. حالا دیگر به راحتی اندازهها را نمیگوییم فكر میكنیــم، كلی به خاطراتمان میخندیم، بعد تخمین معقولی میزنیم.
برای دانلود فایل مقاله اینجا کلیک کنید.